Ganje Hozour audio Program #581 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۵۸۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۹ نوامبر ۲۰۱۵ ـ ۱۹ آبان PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۸ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیمبسته شکرخنده را تا که بگریانیمترش نگردم از آنک از تو همه شکرمگریه نصیب(۱) تن است، من گهر جانیمدر دل آتش روم، تازه و خندان شومهمچو زر سرخ، از آنک جمله زر کانیمدر دل آتش اگر غیر تو را بنگرمدار مرا سنگسار، ز آنچ من ارزانیمهیچ نشینم به عیش، هیچ نخیزم به پاجز تو که برداریم، جز تو که بنشانیماین دل من صورتی گشت و به من بنگریدبوسه همیداد دل بر سر و پیشانیمگفتم: ای دل بگو، خیر بود، حال چیست؟تو نه که نوری همه؟ من نه که ظلمانیم؟ور تو منی من توام خیرگی از خود ز چیست؟مست بخندید و گفت دل که: نمیدانیمرو، مطلب تو محال، نیست زبان را مجالسوره کهفم که تو خفته فروخوانیمزود بر او درفتاد صورت من پیش دلگفت: «بگو راست ای صادق(۲) ربّانیم(۳)»گفت که: «این حیرت از منظر شمس حق استمفخر(۴) تبریزیان، آنک در او فانیم»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵خدای بخشد و گیرد، بیارد و ببردکه کار او، نه به میزان(۵) عقل موزونستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۷گفت لیلی را خلیفه کان تویکز تو مجنون شد پریشان و غوی(۶)از دگر خوبان تو افزون نیستیگفت خامش چون تو مجنون نیستیهر که بیدارست او در خوابترهست بیداریش از خوابش بَتَرچون بحق بیدار نبود جان ماهست بیداری چو دربندان ما(۷)جان همه روز از لگدکوب(۸) خیالوز زیان و سود وز خوف زوال(۹)نی صفا میماندش نی لطف و فَرنی بسوی آسمان راه سفرخفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مَقال(۱۰)دیو را چون حور(۱۱) بیند او به خوابپس ز شهوت ریزد او با دیو آبچونک تخم نسل را در شوره ریختاو به خویش آمد خیال از وی گریختضعف سر بیند از آن و تن پلیدآه از آن نقش پدید ناپدید(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰شب ز زندان بیخبر زندانیانشب ز دولت بیخبر سلطانیاننه غم و اندیشهٔ سود و زیاننه خیال این فلان و آن فلانحال عارف این بود بیخواب همگفت ایزد: هُم رُقُودٌ(۱۳) زین مَرَم(۱۴)خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۱۵) ربآنک او پنجه نبیند در رقمفعل پندارد بجنبش از قلمشمّهای(۱۶) زین حال عارف وا نمودعقل را هم خواب حسی(۱۷) در ربود قرآن کریم، سوره كهف (۱۸)، آیه ۱۸وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا.ترجمه فارسیو تو (پیامبر) آنها را بیدار می پنداشتی و حال آنکه در خوابند و ما آنان را به پهلویراست و چپ میگردانیدیم و سگشان بر آستانه غار دو دست خویش گسترده بود و اگر به سراغ آنان می رفتی قهراً از ایشان می گریختی از آنان سخت می ترسیدی.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۷۸جهد کن تا پیر عقل و دین شویتا چو عقل کل تو باطنبین شویاز عدم چون عقل زیبا رو گشادخلعتش داد و هزارش نام دادکمترین زآن نامهای خوشنفساین که نبود هیچ او محتاج کسگر به صورت وا نماید عقل روتیره باشد روز پیش نور اوور مثال احمقی پیدا شودظلمت شب پیش او روشن بودکو ز شب مُظلِمتر(۱۸) و تاریترستلیک خفاش شَقی(۱۹) ظلمتخرستاندک اندک خوی کن با نور روزورنه خفاشی بمانی بیفروزعاشق هر جا شِکال و مشکلی ستدشمن هر جا چراغ مُقبلی(۲۰) ستظلمت اشکال زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغول آن مشکل کندوز نهاد زشت خود غافل کندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۶چون تو با پَرِّ هوا بر میپریلاجرم بر من گمان آن میبریهر که را افعال دام و دَد بُوَدبر کریمانش گمان بد بُوَدچون تو جزو عالمی هر چون بُوی(۲۱)کل را بر وصف خود بینی غَویگر تو برگردی و بر گردد سرتخانه را گردنده بیند مَنظرتور تو در کشتی روی بر یَم(۲۲) روانساحل یم را همی بینی دوانگر تو باشی تنگدل از مَلْحَمه(۲۳)تنگ بینی جَّوِ دنیا را همهور تو خوش باشی به کام دوستاناین جهان بنمایدت چون گُلسِتانای بسا کس رفته تا شام و عراقاو ندیده هیچ جز کفر و نفاقوی بسا کس رفته تا هند و هَری'(۲۴)او ندیده جز مگر بیع و شِری'(۲۵)وی بسا کس رفته ترکستان و چیناو ندیده هیچ جز مکر و کمینچون ندارد مُدْرَکی(۲۶) جز رنگ و بوجملهٔ اقلیمها را گو بجوگاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سران تا آن سراناز همه عیش و خوشیها و مزهاو نبیند جز که قِشر خربزهکه بود افتاده بر ره یا حشیش(۲۷)لایق سَیران(۲۸) گاوی یا خَریشخشک بر میخ طبیعت چون قَدید(۲۹)بستهٔ اسباب جانش لا یَزید(۳۰)وآن فضای خَرْقِ(۳۱) اسباب و عللهست اَرضُ الله ای صدر اَجَل(۳۲)هر زمان مُبدَل(۳۳) شود چون نقش جاننو به نو بیند جهانی در عیانگر بود فردوس و اَنهارِ(۳۴) بهشتچون فسردهٔ یک صفت شد گشت زشت(۱) نصیب: بهره، حظ.(۲) صادق: راستگو(۳) ربّانی: مربوط به رب، خدایی، اللهی.(۴) مفخر: جای فخر کردن و نازیدن، محل افتخار، آنچه به آن فخر کنند.(۵) میزان: ترازو(۶) غوی: گمراه و سرگشته(۷) دربندان: عمل بستن در، در محاصره ماندن. مجازاً بسته شدن راه وصول به حق.(۸) لگدکوب: اسم مصدر است به معنی لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۹) زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن.(۱۰) مَقال: گفتار و گفتگو(۱۱) حور: زیبا چشم، کسی که رنگ سفیدی و سیاهی چشمش بسیار باشد، زن بسیار زیبا یا زن زیبای بهشتی.(۱۲) نقش پدید ناپدید: تعبیری است در باره خیال.(۱۳) رُقُود: خفتگان، خوابیدگان، جمع راقِد(۱۴) مَرَم: فعل نهی مفرد مذکر از رمیدن(۱۵) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن.(۱۶) شمّه: مقدار کم و اندک از هر چیز. در اصل به معنای یک بار بوییدن است.(۱۷) خواب حسی: همان خواب معمولی که از عوارض بدن است.(۱۸) مُظلِم: تاریک(۱۹) شقی: سیه روز(۲۰) مُقبل: نیک بخت(۲۱) بُوی: باشی(۲۲) یَم: دریا(۲۳) مَلْحَمه: جنگ خانمان برانداز، حادثه ناگوار(۲۴) هَری': هرات(۲۵) بیع و شِری': خرید و فروش(۲۶) مُدْرَک: ادراک شده، اسم مفعول از باب اِفعال در اینجا به معنی مطلوب و مراد است.(۲۷) حشیش: گیاه خشک، علف(۲۸) سَیران: همان سیران عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به خوش آمدن است.(۲۹) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود(۳۰) لا یَزید: افزون نمی شود(۳۱) خَرْق: پاره کردن(۳۲) صدر اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر(۳۳) مُبدَل: عوضشده، تبدیلشده.(۳۴) اَنهار: نهرها، جویباران
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi