Ganj e Hozour audio Program #490 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۹۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۸رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلازنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدارستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازلمُفتَعِلُن مُفتَعِلُن مُفتَعِلُن کشت مراقافیه و مَغلطه را گو همه سیلاب ببرپوست بود پوست بود درخور مغز شعراای خمشی مغز منی پرده آن نغز منیکمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجابر ده ویران نبود عُشر زمین کوچ و قَلانمست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطاتا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به منتا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطامرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکرخشک چه داند چه بود تَرلَلَلا تَرلَلَلاآینهام آینهام مرد مَقالات نهامدیده شود حال من ار چشم شود گوش شمادست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمرچرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سماعارف گوینده بگو تا که دعای تو کنمچونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعادلق من و خرقه من از تو دریغی نبودو آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو رااز کف سلطان رسدم ساغر و سَغراق قِدَمچشمه خورشید بود جرعه او را چو گدامن خمشم خسته گلو عارف گوینده بگوزانک تو داود دمی من چو کُهم رفته ز جامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۵۸ در شادی روی تو گر قصه غم گویمگر غم بخورد خونم والله که سزاوارمبر ضرب دف حکمت این خلق همیرقصندبیپرده تو رقصد یک پرده نپندارمآواز دفت پنهان وین رقص جهان پیداپنهان بود این خارش هر جای که می خارمخامش کنم از غیرت زیرا ز نبات توابر شکرافشانم جز قند نمیبارمدر آبم و در خاکم در آتش و در بادماین چار بگرد من اما نه از این چارمحافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۵عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱قُلْ تَعالَوْا قُلْ تَعالَوْا گفت ربای ستوران رمیده از ادبحافظ، غزلیات، غزل شماره ۱اَلا یا اَیُّها الساقی اَدِر کَأسَا وَ ناوِلْهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ١٩١٢بیا ساقی می ما را بگردانبدان می این قضاها را بگردانقضا خواهی که از بالا بگرددشراب پاک بالا را بگردانزمینی خود که باشد با غبارشزمین و چرخ و دریا را بگرداننیندیشم دگر زین خورده سودابیا دریای سودا را بگرداناگر من محرم ساغر نباشممرا لا گیر و الا را بگرداناگر کژ رفت این دلها ز مستیدل بیدست و بیپا را بگردانشرابی ده که اندر جا نگنجمچو فرمودی مرا جا را بگردانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۲۶غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمدکاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شدمن که ز جان ببریدهام چون گل قبا بدریدهامزان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شداین قطرههای هوشها مغلوب بحر هوش شدذرات این جان ریزهها مستهلک جانانه شدخامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنمشمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳در زمین مردمان خانه مکنکار خود کن کار بیگانه مکنکیست بیگانه؟ تن خاکی توکز برای اوست غمناکی توتا تو تن را چرب و شیرین میدهیجوهر خود را نبینی فَربِهیگر میان مُشک تن را جا شودروز مردن گند او پیدا شودمُشک را بر تن مزن بر دل بمالمشک چه بْوَد؟ نام پاک ذُوالْجَلالآن منافق مشک بر تن مینهدروح را در قعر گُلخَن مینهدبر زبان نام حق و در جان اوگندها از فکر بی ایمان اوذکر با او همچو سبزهٔ گُلخَنستبر سر مَبْرَز گلست و سوسنستآن نبات آنجا یقین عاریتستجای آن گل مجلسست و عشرتستطیّبات آید به سوی طیّبینلِلْخَبیثینَ الْخَبیثات است هینکین مدار آنها که از کین گمرهندگورشان پهلوی کینداران نهنداصل کینه دوزخست و کین توجزو آن کلست و خصم دین توچون تو جزو دوزخی پس هوش دارجزو سوی کل خود گیرد قرارور تو جزو جنتی ای نامدارعیش تو باشد ز جنت پایدارتلخ با تلخان یقین مُلْحَق شودکی دم باطل قرین حق شود؟ای برادر تو همان اندیشهایما بقی تو استخوان و ریشهایگر گُلست اندیشهٔ تو گلشنیور بود خاری تو هیمهٔ گُلخَنیگر گلابی بر سر جیبت زنندور تو چون بَوْلی برونت افکنندطبلهها در پیش عطاران ببینجنس را با جنس خود کرده قرینجنسها با جنسها آمیختهزین تجانس زینتی انگیختهگر در آمیزند عود و شَکَّرشبر گزیند یک یک از یکدیگرشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠١وصل پیدا گشت از عین بلازان حلاوت شد عبارت ما قَلیهر عبارت خود نشان حالتیستحال چون دست و عبارت آلتیستآلت زرگر به دست کفشگرهمچو دانهٔ کشت کرده ریگ درو آلت اِسْکاف پیش برزگرپیش سگ کَه، استخوان در پیش خربود اَنَا الْحَق در لب منصور نوربود اَنَا الله در لب فرعون زورشد عصا اندر کف موسی گواشد عصا اندر کف ساحر هَبازین سبب عیسی بدان همراه خَوددر نیاموزید آن اسم صَمَدکو نداند نقص بر آلت نهدسنگ بر گِل زن تو آتش کی جهد؟دست و آلت همچو سنگ و آهنستجفت باید، جفت، شرط زادنستآنک بی جفتست و بی آلت یکیستدر عدد شکست و آن یک بیشکیستآنک دو گفت و سه گفت و بیش ازینمُتَّفِق باشند در واحد یقیناَحْوَلی چون دفع شد یکسان شونددو سه گویان هم یکی گویان شوندگر یکی گویی تو در میدان اوگِرد بر میگرد از چوگان اوگوی آنگه راست و بی نقصان شودکو ز زخم دست شه رقصان شودگوش دار ای اَحْوَل اینها را بهوشداروی دیده بکش از راه گوشپس کلام پاک در دلهای کورمینپاید میرود تا اصل نوروان فسون دیو در دلهای کژمیرود چون کفش کژ در پای کژگرچه حکمت را به تکرار آوریچون تو نااهلی شود از تو بریورچه بنویسی نشانش میکنیورچه میلافی بیانش میکنیاو ز تو رو در کشد ای پر ستیزبندها را بگسلد وز تو گریزور نخوانی و ببیند سوز توعلم باشد مرغ دستآموز تواو نپاید پیش هر نااُوستاهمچو طاووسی به خانهٔ روستامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵جسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شدعشق جان طور آمد عاشقاطور مست و خَرِّ موسی صاعِقابا لب دمساز خود گر جُفتمیهمچو نی من گفتنیها گفتمی
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi