Ganj e Hozour audio Program #306 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۳۰۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDFغزل شمارهٔ ۳۶۵، مولویمیدان که زمانه نقش سوداستبیرون ز زمانه صورت ماستزیرا قفسیست این زمانهبیرون همه کوه قاف و عنقاستجوییست جهان و ما برونیمبر جوی فتاده سایه ماستاین جا سر نکتهایست مشکلاین جا نبود ولیکن این جاستجز در رخ جان مخند ای دلبی او همه خنده گریه افزاستآن دل نبود که باشد او تنگزان روی که دل فراخ پهناستدل غم نخورد غذاش غم نیستطوطیست دل و عجب شکرخاستمانند درخت سر قدم ساززیرا که ره تو زیر و بالاستشاخ ار چه نظر به بیخ داردکان قوت مغز او هم از پاستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۲۵۹پیل اندر خانهٔ تاریک بودعرضه را آورده بودندش هنوداز برای دیدنش مردم بسیاندر آن ظلمت همیشد هر کسیدیدنش با چشم چون ممکن نبوداندر آن تاریکیش کف میبسودآن یکی را کف به خرطوم اوفتادگفت همچون ناودانست این نهادآن یکی را دست بر گوشش رسیدآن برو چون بادبیزن شد پدیدآن یکی را کف چو بر پایش بسودگفت شکل پیل دیدم چون عمودآن یکی بر پشت او بنهاد دستگفت خود این پیل چون تختی بدستهمچنین هر یک به جزوی که رسیدفهم آن میکرد هر جا میشنیداز نظرگه گفتشان شد مختلفآن یکی دالش لقب داد این الفدر کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدیچشم حس همچون کف دستست و بسنیست کف را بر همهٔ او دسترسچشم دریا دیگرست و کف دگرکف بهل وز دیدهٔ دریا نگرجنبش کفها ز دریا روز و شبکف همیبینی و دریا نه عجبما چو کشتیها بهم بر میزنیمتیرهچشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آب آبآب را آبیست کو میراندشروح را روحیست کو میخواندشموسی و عیسی کجا بد کفتابکشت موجودات را میداد آبآدم و حوا کجا بد آن زمانکه خدا افکند این زه در کماناین سخن هم ناقص است و ابترستآن سخن که نیست ناقص آن سرستگر بگوید زان بلغزد پای توور نگوید هیچ از آن ای وای توور بگوید در مثال صورتیبر همان صورت بچفسی ای فتیبستهپایی چون گیا اندر زمینسر بجنبانی ببادی بییقینلیک پایت نیست تا نقلی کنییا مگر پا را ازین گل بر کنیچون کنی پا را حیاتت زین گلستاین حیاتت را روش بس مشکلستچون حیات از حق بگیری ای رویپس شوی مستغنی از گل میرویشیر خواره چون ز دایه بسکلدلوتخواره شد مرورا میهلدبستهٔ شیر زمینی چون حبوبجو فطام خویش از قوت القلوبحرف حکمت خور که شد نور ستیرای تو نور بیحجب را ناپذیرتا پذیرا گردی ای جان نور راتا ببینی بیحجب مستور راچون ستاره سیر بر گردون کنیبلک بی گردون سفر بیچون کنیآنچنان کز نیست در هست آمدیهین بگو چون آمدی مست آمدیراههای آمدن یادت نماندلیک رمزی بر تو بر خواهیم خواندهوش را بگذار وانگه هوشدارگوش را بر بند وانگه گوش دارنه نگویم زانک خامی تو هنوزدر بهاری تو ندیدستی تموزاین جهان همچون درختست ای کرامما برو چون میوههای نیمخامسخت گیرد خامها مر شاخ رازانک در خامی نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین لبگزانسست گیرد شاخها را بعد از آنچون از آن اقبال شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی ملک جهان
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi